جدول جو
جدول جو

معنی بیرون کردن - جستجوی لغت در جدول جو

بیرون کردن
خارج کردن، به در کردن
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
فرهنگ فارسی عمید
بیرون کردن
خارج کردن اخراج کردن، استثنا کردن
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بیرون کردن
بیرون راندن، دفع کردن، اخراج کردن، طرد کردن، منفصل از خدمت کردن، مستثنا کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیرون کردن
أخرج
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
دیکشنری فارسی به عربی
بیرون کردن
Evict
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بیرون کردن
expulser
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بیرون کردن
לפנות בכוח
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
دیکشنری فارسی به عبری
بیرون کردن
despejar
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بیرون کردن
ไล่ออกจาก
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
بیرون کردن
выселять
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
دیکشنری فارسی به روسی
بیرون کردن
vertreiben
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
بیرون کردن
mengusir
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بیرون کردن
виселяти
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بیرون کردن
eksmitować
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
بیرون کردن
驱逐
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
دیکشنری فارسی به چینی
بیرون کردن
sfrattare
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بیرون کردن
desalojar
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بیرون کردن
बेदखल करना
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
دیکشنری فارسی به هندی
بیرون کردن
uitzetten
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
بیرون کردن
بے دخل کرنا
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
دیکشنری فارسی به اردو
بیرون کردن
উচ্ছেদ করা
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
بیرون کردن
kufukuza
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بیرون کردن
tahliye etmek
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
بیرون کردن
퇴거시키다
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
بیرون کردن
立ち退かせる
تصویری از بیرون کردن
تصویر بیرون کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ کَ ظَ)
بیرون کردن. خارج کردن. اخراج کردن:
عصیب و گرده برون کن تو زود و بر هم کوب
جگر بیازن و آکنج را بسامان کن.
کسائی.
زدش بر زمین همچو شیر ژیان
چنان کز تن وی برون کرد جان.
فردوسی.
روزیش خطر کردم و نانش بشکستم
بشکست مرا دست و برون کرد ز خیزی.
مشفقی بلخی.
رحم ناورد به پیران و جوانهاشان
تا برون کرد ز تن شیرۀ جانهاشان.
منوچهری.
تعویذ وفا برون کن از گردن
ورنه به جفا گلوت بفشارد.
ناصرخسرو.
به نیسان همی قرطۀ سبز پوشد
درختی که آبان برون کرد ازارش.
ناصرخسرو.
نکوهش مکن چرخ نیلوفری را
برون کن ز سر باد خیره سری را.
ناصرخسرو.
طرح برانداز و برون کن برون
گردن چرخ از حرکات و سکون.
نظامی.
کرد چوره رفت ز غایت فزون
سر ز گریبان طبیعت برون.
نظامی.
ای دست ز آستین برون کرده به عهد
وامروز کشیده پای در دامن باز.
سعدی.
کنون پخته شد لقمۀ خام من
که گرمش برون کردی از کام من.
سعدی.
برون کن ز دل دوزخ آز آنگه
نگر کت درون باغ رضوان نماید.
ادیب.
، پاک. بی گناه. (غیاث). منزه:
بخل نزدیک تو کفر است و سخا نزد تو دین
مرد دین دوست بود آری از کفر بری.
فرخی.
دور از فجور و فسق و بری از ریا و زور
شسته رسوم زرق و نبشته دو نیم وی.
منوچهری.
تمییز میان بری و مجرم برخاست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 429).
رنج ز فریاد بری ساحت است
در عقب رنج بسی راحت است.
نظامی.
، بیزار:
من نبرم نام تو نامم مبر
من بریم از تو تو از من بری.
ناصرخسرو.
، (اصطلاح عروض) هر جزو (از ارکان عروضی) که در آن معاقبت قائم باشد و هیچ حرف ساقط نگردانند و از معاقبت سالم دارند آنرا بری خوانند یعنی باسلامت از معاقبت. (المعجم). و رجوع به معاقبت شود
لغت نامه دهخدا
(نَ نَ طَ)
فریز کردن. چیدن. بریدن پشم گوسفند و موی بز و امثال آن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ عَ)
برون بردن. خارج کردن. خارج ساختن. مقابل درآوردن. نقل کردن بخارج:
بفرمود تا کوس بیرون برند
درفش بزرگی بهامون برند.
فردوسی.
ازین بند و زندان بناچار و چار
همان کش درآورد بیرون برد.
ناصرخسرو.
رجوع به برون بردن شود، محو کردن. زدودن. زایل کردن:
بزرگواری و کردار اوو بخشش او
ز روی پیران بیرون همی برد آژنگ.
فرخی.
، خارج ساختن. گرفتن:
پیش از آن کز دست تو بیرون برد
گردش گیتی زمام اختیار.
سعدی.
رجوع به برون بردن شود.
- بیرون بردن از راه، گمراه کردن: و داعیان بهر جای بیرون کرد و بسیار خلق را از راه بیرون برد. (تاریخ بخارای نرشخی ص 78).
- جان از مهلکه بیرون بردن، نجات یافتن. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیرون آوردن
تصویر بیرون آوردن
خارج کردن بدر آوردن، ظاهر کردن آشکار ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیهوش کردن
تصویر بیهوش کردن
بوسیله داروی بیهوشی حواس کسی را از کار انداختن تا احساس درد نکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریان کردن
تصویر بریان کردن
تف دادن کباب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برون کردن
تصویر برون کردن
بیرون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرون بردن
تصویر بیرون بردن
بخارج بردن مقابل درون بردن اندرون بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرون آمدن
تصویر بیرون آمدن
خارج شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویران کردن
تصویر ویران کردن
انهدام
فرهنگ واژه فارسی سره